بر فراز قله ای ایستاده ای ، همه ی عالم در زیر پای توست ، دنیا به دهکده ی کوچکی تبدیل شده که همه جای آن در دسترس است ؛ اما تاریکی و ظلمت ، همه جا را فراگرفته است ؛ تیرگی ، چتری بر فراز عالم گسترده است و خوبیها در سایه ی آن گم شده اند . تو همچنان ایستاده ای و در انتظار هستی ، در انتظار نور ! در انتظار خوبیها ! در انتظار عدالت ! این انتظار ، فرمانی است برای کمال و بالیدن ، دستور پاکی و پاکیزگی برای پذیرش حق ، می دانی که کار در یک شب به انجام می رسد و خوانده ای که : تَوَقَعُوا الفَرَج . . . ( در انتظار فرج امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف باشید . ) و در انتظار هستی . در انتظار کسی که دوستش داری و باید در کنار او باشی . اما ... روزها و ساعتها چشم به راهش می دوزی و انتظار که به طول می انجامد ، آرام آرام به درون خود فرو می روی و خود را می یابی و می بینی که صحرای وجودت وسیع و باعظمت است ؛ خیره کننده است ، اما در انتهای آن دریچه ای شما را به سوی آب گوارا می خواند ، آبی که وجود تشنه ات نیازمند آن است و می بینی که لحظه ها را در انتظار آب سپری می کنی : قُل أَرَأَیتُم أِن أَصبَحَ ماؤُکُم غَوراً فَمَن یَأتیکُم بِماء مَعین . ( بگو : به من خبر دهید اگر آبهای ( سرزمین ) شما به زمین فرو رود ، چه کسی می تواند آب جاری و گوارا در دسترس شما قرار دهد ؟ ) از خود بیرون می آیی و می بینی که باید در انتظار بمانی .
به راه می افتی در میان جماعت ، احساس می کنی که تنها هستی و نیازمند دستی مهربان ، تا جانت را نوازش کند . سایه ی ترس ، آرام آرام نزدیک می شود تا بر وجودت بنشیند . اما به یاد می آوری که لاتَستَوحِشوا فی طَریقِ الهُدی لِقِلَهِ اَهلِهِ . ( در مسیر هدایت از اندک بودن رهروان ، بیمی به خود راه ندهید . ) شوق دیدارش آرام و قرار از دلت می برد . به راه می افتی و زمزمه می کنی : هَل اِلَیکَ یَابنَ اَحمَدَ سَبیلٌ فَتُلقی . ( ای فرزند پیامبر صلوات الله علی آیا راهی برای دیدار تو هست ؟ )
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
از کوی و برزن می گذری و شهر به شهر می روی و چون مرواریدهای اشک ، گرد غم از رخسارت می شوید ، نجوا می کنی :
همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه بنشین کنار جویی
در کجا باید دید رخسار زیبایش را ؟ به همه جا سر می زنی برای دیدارش ؛ قم ، مسجد جمکران ، کربلا و نجف ، حرم امامان ، مسجد کوفه ، مسجد سهله ، مدینه ، قبرستان بقیع و حرم پیامبر اسلام صلوات الله علیه .
محرم می شوی و به مکه می روی ، با خود می گویی : لَیتَ شِعری اَینَ استَقَرَت بِکَ النَوی بَل اَیُ اَرضٍ تُقِلُکَ اَو ثَری اَبِرَضوی اَو غَیرِها اَم ذی طُوی . ( کاش می دانستم در کجا رحل اقامت افکنده ای ، در کدام سرزمین ماوی داری . در زمین رضوی یا جز آن یا در دیار ذی طوی . ) در مسجدالحرام به دور خانه ی کعبه طواف می کنی ، هفت بار مسیر بین صفا و مروه را طی می کنی و چشم می اندازی ، به هر سو نگاه می کنی ، اما او را نمی بینی . مردم از سرزمینهای مختلف ، مناسک حج را انجام می دهند ، موج جمعیت در چشمهایت می نشیند ، از دیدار چهره ها خسته می شوی و با خود زمزمه می کنی : عَزیزٌ عَلَیَ اَن اَرَی الخَلقَ وَ لاتُری . ( برایم سخت است که خلق را ببینم و تو از نظرم پنهان باشی . ) به عرفات می روی ، در مشعر می نشینی و به سرزمین منی وارد می شوی ، سنگ می زنی ، قربانی می کنی و سر می تراشی و می دانی که او با تو است و در کنار تو . از این همراهی احساس آرامش می کنی ، اما از خود می پرسی که او پس از انجام مناسک حج به کجا خواهد گرفت و در کدام سرزمین مأوی خواهد گرفت و با خود می خوانی : اِلی مَتی اُحارُفیکَ یا مَولایَ . ( مولای من ! تا کی سرگردان تو باشم ؟ ) اما به هرکجا برود با توست و برای تو و به یاد تو . کلام زیبای او را زمزمه می کنی : اِنا غَیرُ مُهمِلینَ لِمُراعاتِِکُم وَ لا ناسینَ لِذِکرِکُم . ( ما هیچگاه در رسیدگی به شما کوتاهی نمی کنیم و شما را از یاد نمی بریم . ) و می بینی که سایه ی لطف و عنایت او بر سرت گسترده است . به یاد می آوری که هر هفته نامه ی عملت را برای او می برند و او با محبت در آن نگاه می کند . گاه مسرور می شود و گاهی سر فرو می اندازد و دستانش را به دعا بر می دارد و از خدا می خواهد تا از لغزشهایت در گذرد و یا بر پاداشت بیفزاید . و همین انتظار داوری درد توست و چشم دوختن به راه او ، شفای تن بیمار و روح خسته ی تو . جمعه ها یکی پس از دیگری می گذرد و سالها در پی هم سپری می شود و تو منتظری . در انتظار روزی که بیاید و با زلال زیبای ظهورش ، گرد غم فراق را از چهره ات بشوید تا برق شادمانی با او بودن ، در چشمهایت بدرخشد و لبخند زیبای سرور بر لبانت بنشیند . و باز زمزمه می کنی : مَتی نَرِدُ مَناهِِلَکَ الرَّوَیهَ فَنَروی ، مَتی نَنتَقِعُ مِن عَذبِ مائِکَ فَقَد طالَ الصَّدی ، مَتی نُغادیکَ وَ نُراوِحُکَ فَنُقِرُ عَینا ، مَتی تَرانا و نَراکَ وَ قَد نَشَرتَ لِواءَ النَّصرِ تُری . ( کی شود که بر سر جویبارهای سرشار از آب تو فرود آییم و سیراب شویم . کی شود که از چشمه آب زلال تو سیراب شویم که عطش ما به درازا کشیده است . کی شود که صبح و شام فرا رسد و چشمانمان به جمالت روشن گردد . کی شود که ما را ببینی و ما به تو بنگریم هنگامی که پرچم پیروزی را برافراشته ای . )
به امید آن روز
برگرفته از کتاب :
آشنایی با حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
در انتظار ظهور
گروه کتاب نشر گلستان کوثر
منبع: http://www.man-va-oo25.blogfa.com/